سفارش تبلیغ
صبا ویژن


یک روز زندگی - نگارین



درباره نویسنده
یک روز زندگی - نگارین
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
مرداد 90
آبان 90
اسفند 90
بهمن 90


لینکهای روزانه
بوی باران [5]
باران(امیررضا) [19]
رنگین کمان(هیوا) [29]
[آرشیو(3)]


لینک دوستان
از عشق تا ابدییت
عشق سرخ من
KING OF BLACK
رنگین کمان (هیوا)
سفیر دوستی
.: شهر عشق :.
اس ام اس جوک SMS jok
منطقه آزاد
سایه سیاه
رازهای موفقیت زندگی
شهید قنبر امانی
آقا رضا
خوش مرام
همه چی
عزیز دل
تکسوارعشق
ارغوان
جوانان بیجار
داستان زندگی من
دهاتی
مسائل شیطان پرستی در ایران و جهان
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
کشکول
جنگ بی رنگ
پسر جهنمی
عاشق تنها....
محمد نمین(شرکت نمین فیلتر)

امید جوان
آخرین منجی
عشق بی انتها
انتخابات مجلس نهم در حوزه سیستان - زابل - زهک - هیرمند
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
حدائق ذات بهجة
منطقه آزاد چابهار
سوپر لینک خشگل دختر
عاشقانه ها
my-god
☆★☆ عشق شیطونک☆★☆
عشق
ترویج ازدواج موقت برای جلوگیری از گناه جوانان
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
یک روز زندگی - نگارین


لوگوی دوستان

























وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :39308
بازدید امروز : 16
 RSS 

 
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز .تنها دو روز از عمرش خط نخورده باقی بود.
 
 

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.
 
 

به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید، خدا سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن."
 
 

لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟ ..."
 
 

خدا گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی‌یابد هزار سال هم به کارش نمی‌آید"، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: "حالا برو و یک روز زندگی کن."
 
 

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید، اما می‌ترسید حرکت کند، می‌ترسید راه برود، می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟ بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم.."
 
 

آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند .....
 
 

او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ...
 

اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمی‌شناختند، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.
 

او در همان یک روز زندگی کرد.
 

فردای آن روز فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست!"
 

 

زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است..   
 
 

 
امروز را از دست ندهید، آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟ 

------------------------------------------------------------------------------





نویسنده : نسرین » ساعت 10:31 عصر روز پنج شنبه 89 بهمن 7